۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

پرنده ای به رسالت مبعوث شد

خداوند گفت : « دیگر پیامبری نخواهم فرستاد ، از آن گونه که شما انتظار دارید ؛ اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند . » و آنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد . پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود . عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند .و خدا گفت : « اگر بدانید ، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد . »خداوند رسولی از آسمان فرستاد . باران ، نام او بود . همین که باران ، باریدن گرفت ، آنان که اشک را می شناختند ، رسالت او را دریافتند ، پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .خدا گفت : « اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید . » خداوند پیغامبر باد را فرستاد ، تا روزی بیم دهد و روزی بشارت . پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند ، روزی در خوف و روزی در رجا زیستند . خدا گفت : « آن که خبر باد را می فهمد ، قلبش در بیم و امید می لرزد و قلب مؤمن این چنین است . »خدا گلی را از خاک برانگیخت ، تا معاد را معنا کند . و گل چنان از رستخیز گفت که از آن پس هر مؤمنی که گلی را دید ، رستاخیز را به یاد آورد .خدا گفت : « اگر بفهمید ، تنها با گُلی قیامت خواهد شد . »خداوند یکی از هزار نامش را به دریا گفت . دریا بی درنگ قیام کرد و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند ، عده ای پیام دریا را دانستند ، پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند ، که هیچ از آنها باقی نماند .خدا گفت : « آن که به پیغمبر آب ها اقتدا کند ، به بهشت خواهد رفت . »و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت : « جهان آکنده از فرستاده پیغمبر و مرسل است ، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند و با گُل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر . اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است . . . »عرفان نظر آهاری

۱۳۸۷ خرداد ۱۰, جمعه

همه انسان‌ها مهم اند

روزی در جلسه امتحان، چشمم به سوال آخر که افتاد، خنده‌ام گرفت. با خود گفتم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟» من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد می‌دانستم؟ برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. قبل از آن که از کلاس خارج شوم از استاد پرسیدم: آيا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟ استاد گفت: حتماً! و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آن‌ها مهم اند و شايسته توجه و ملاحظه شما، حتى اگر تنها کارى که می‌کنيد لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.
اين درس را هيچ گاه فراموش نکرده‌ام.