۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه
شرط عشق
دختر جوانی آبله سختی گرفت. نامزدش به عیادت او رفت.
چند ماه بعد، نامزد وی کور شد. موعد عروسی فرا رسید.
مردم می گفتند: چه خوب! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد.
20 سال بعد از ازدواج، زن از دنیا رفت. مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.
مرد گفت : «من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.»
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
مثل حکایتی از تذکره الاولیا بود اما مدرن شده اش
ارسال یک نظر