۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه

ایمان ، ترانه آدمی



ترانه ای روی زمین افتاده بود. قناری کوچکی آن را برداشت و در گلوی نازک خود ریخت. ترانه در قناری جاری شد. با او در آمیخت. ترانه آب شد. ترانه خون شد. ترانه نَفَس شد و زندگی.
قناری ترانه را سر داد. ترانه از گلوی قناری به اوج رسید. ترانه معنا یافت. ترانه جان گرفت. قناری نیز؛ و همه دانستند که از این پس ترانه، بودن است. ترانه، هستی است. ترانه، جان قناری است.
ایمان، ترانه آدمی ست. قناری بی ترانه می میرد و آدمی بی ایمان.
عرفان نظرآهاری

هیچ نظری موجود نیست: